جدول جو
جدول جو

معنی عقده گشودن - جستجوی لغت در جدول جو

عقده گشودن
(دِ دَ)
گشودن گره، مشکل گشودن. حل معضل کردن:
گر به دل آزاد بودمی چه غمستی
عقدۀ سودا گشودمی چه غمستی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(جُ تَ)
باز کردن گره. گشودن گره:
براق برق تک رازین نهادند
ز پایش عقدۀ پروین گشادند.
حکیم زلالی (از آنندراج).
، گشادن مشکل:
عقدۀ بابلیان را بتوانید گشاد
نتوانید که اشکال قدر بگشائید.
خاقانی.
تا گشاید عقدۀ اشکال را
در حدث کرده ست زرین بال را.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ/ دِ یِ گَ)
کنایه از رأس و ذنب، و هر دو را عقدتین گویند و این اصطلاح اهل تنجیم است. (آنندراج). و رجوع به عقده و عقده و عقدتین شود:
عقد ابروی قضا از پی تسکین شغب
گشته با عقدۀ گردون به سیاست انباز.
اوحدالدین انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیده گشودن
تصویر دیده گشودن
باز کردن چشم
فرهنگ لغت هوشیار